سر بغل كردن شبنم دعوا بود
شهرام: وقتي شبنم تازه به دنيا آمده بود من 10 ساله بودم. خيلي دوست داشتني بود، يك روز شبنم رو گذاشتم در كالسكه و رفتم چند خيابان پايينتر، وقتي بر گشتم ديدم مادرم دم در ايستاده و عصباني و منتظر است! من فكر كرده بودم كار خوبي كردم و بچه را بردم گردش.(خنده)
شبنم: بيچاره من!(خنده)
شيدا: منم يادم ميآيد، وقتي شبنم نوزاد بود خيلي دوست داشتم بغلش كنم، اون موقع من هفت ساله بودم، من و شهرام هميشه سر بغل كردن شبنم باهم دعوايمان ميشد! مامانم سهميه گذاشته بود كه هرروز 10 دقيقه حق داريم بچه را بغل كنيم ولي ما كه گوش نميكرديم و يواشكي و دور از چشم مادر، به سراغ او ميرفتيم و بغلش ميكرديم!(خنده)
مصطفی امامی
خانواده سبز
وبلاگ طرفدارای ۲۲۲ آتیشه ی شبنم قلی خانی(۲)...
ما را در سایت وبلاگ طرفدارای ۲۲۲ آتیشه ی شبنم قلی خانی(۲) دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : محراب shabnam-gholikhani بازدید : 177 تاريخ : سه شنبه 29 اسفند 1391 ساعت: 5:33